یک اتفاق جالب
دیشب باربد کوچولو ساعت 10 خوابید یعنی یه جورایی غش کرد .ساعت 2:30 شب بود من داشتم درس میخوندم باباش هم تازه خوابیده بود یکدفعه دیدم باربد بلند شد یک راست رفت توی آشپزخونه در فریزر را باز کرد بعد هم در کابینت را بازکرد و اومد نشست توی رختخوابش و شروع کرد به گریه کردن دیدم یه بستنی برداشته با یه بشقاب و میخواد بخوره حالا چون نمیتوانست در پاکت بستنی را باز کنه گریه میکرد چون خوابه خواب بود .من وباباش که مرده بودیم از خنده چون توی خواب و بیداری داشت بستنی میخورد حالا من هم هول شده بودم و نمیدونستم چه جوری ازش عکس بگیرم چون واقعا صحنه جالبی بود خلاصه با هر زحمتی شد عکس گرفتم جوری که خواب از سر باربد نپره یه جورایی یاد ب...